سني كلوب

هدف فقط اطلاع رساني است و هيچ گونه قصد تفرقه وجود ندارد

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

ورود اعضا:

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 64
بازدید کل : 16076
تعداد مطالب : 34
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1


ماجراي حاطب بن أبي بلتعة

«امير المومنين عليه‏السلام فرمود: رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم به من و زبير و مقداد (و در بعض روايات به جاى مقداد «ابو مرثد» آمده است) مأموريت داد كه مى‏رويد به «روضه خاخ»، (محلى بين مكه و مدينه نزديك مدينه) در آنجا زنى از مشركين را مى‏بينيد كه با او نامه‏اى از «حاطب بن أبي بلتعة» مى‏باشد. نامه را گرفته نزد من بياوريد. ما رفتيم و چون به آنجا رسيديم آن زن را ديديم و از او خواستيم كه نامه را به ما بدهد. او گفت كه نامه‏اى نزدم نيست. هر چه گشتيم نامه‏اى نديديم. دو رفيقم گفتند كه نامه‏اى نيست. من گفتم كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم راست فرمود. به آن زن گفتم: يا نامه را مى‏دهى يا ترا مى‏كشم (در بعض روايات «... يا ترا عريان مى‏كنم») او از ترس، نامه را از لاى موهايش در آورد. آن را خدمت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم برديم. نامه از حاطب بود به سوى گروهى از مشركين كه خبر حركت مسلمانان را به سوى مكه داده بود. آن حضرت به حاطب گفت: اين چيست؟ گفت: تعجيل نكن. من اين نامه را كه نوشتم نه از دين برگشتم و نه راه كفر پيش گرفتم. اين مسلمانان هر يك كسى را دارند كه در مكه آنان را پناه دهد و من كسى را ندارم. خواستم بدينوسيله براى خود پشتيبانى بيابم. حضرت فرمود: حاطب راست مى‏گويد و درباره او جز خير نگوييد. عمر گفت: او منافق شد و به مسلمانان خيانت كرد. اجازه بده گردنش را بزنم...»(1).

در بعض روايات آمده است كه عمر اين جمله را دو بار گفت: يكبار قبل از سؤال و جواب رسول خد صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم با حاطب و بار ديگر بعد از آنكه آن حضرت فرمود: او راست مى‏گويد و درباره او جز خير نگوئيد.

اين هم يكى ديگر از مواردى است كه عمر نشان داد مى‏توان با دستور پيامبر مخالفت كرد.نكته ديگرى كه در داستان فوق ديده مى‏شود ايمان أمير المؤمنين عليه‏السلام به گفته پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است كه اگر حضرتش همراه مقداد و زبير نبود آن زن مى‏رفت و خبر به مشركين مكه مى‏رسيد.

بخارى در يكى از روايات (ج 8 ص 32) كه عنوان آن چنين است: «من لم ير اكفار من قال ذلك متأولا أو جاهلا» مى‏خواهد آنچه را كه در باب قبل از آن گفته تخصيص بزند. روايت باب قبل چنين است:«هر كه مؤمنى را به كفر نسبت دهد مثل اين است كه او را كشته است و كسى هم كه مؤمنى را بكشد در آتش جهنم معذب خواهد بود». او مى‏خواهد بگويد كه اگر كسى به مؤمنى چنين نسبتى داد و اين كار از روى جهل و يا با تأويلىغلط بود روايت قبل درباره او صادق نيست و در حقيقت اين را استثناء از حكم باب قبل دانسته است.

آرى اين محدث مى‏خواهد دامن عمر را تطهير كند كه اگر او به مؤمنى نسبت نفاق داد از روى جهل و يا تأويل غلط بوده است؛ پس نه او را كشته و نه در آتش جهنم معذب خواهد بود. سؤال ما اين است كه آيا در مورد حاطب، عمر جاهل بود و يا تأويل غلط نمود؟ مگر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نفرمود كه او راست مى‏گويد و درباره او جز خير نگوئيد؟ آيا نسبت نفاق دادن به يك مؤمن گفتار خير است؟ آيا بعد از آن جمله پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مى‏توان پذيرفت عمر جاهل بود؟ مگر آنكه بگوئيم روايت باب قبل صحيح نيست و اين نيز توهين به صحيح بخارى است يا اينكه بگوئيم كه عمر بعد از آن توبه كرد ولى هنگام وفات رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله توبه را شكست و يا غير از اينها از محاملى كه اهل سنت براى توجيه كار عمر بايد دست و پا كنند.

پي نوشت:

(1) الف - صحيح بخارى، ج 5، ص 99، باب قصة غزوة بدر، باب فضل من شهد بدرا؛ وص 185، باب غزوة فتح؛ وج 6، ص 186، تفسير سوره ممتحنه؛ وج 8، ص 32، كتاب الادب، باب من لم ير اكفار من قال ذلك متأولا أو جاهلا؛ وص 71، كتاب الاستئذان، باب من نظر في كتاب من...؛ وج 9، ص 23، كتاب استتابة المرتدين، آخرين حديث.

ب - صحيح مسلم، ج 4، ص 1941 و 1942، كتاب فضائل الصحابة، باب 36، ح 161، و حديث بعد.

ج - سنن ترمذى، ج 5، ص 382، كتاب التفسير، باب 60، ح 3305.

د - سنن أبي داود، ج 3، ص 47، كتاب الجهاد، باب في حكم الجاسوس إذا كان مسلما، ح 2650.

قسمتى از روايت صحيح بخارى كه به بحث ما مربوط مى‏شود چنين است: (ج 5 ص 99)

«... فقال النبى صلى‏الله‏عليه‏و‏سلم : صدق ولا تقولوا له إلاّ خيرا. فقال عمر: أنه قد خان اللّه ورسوله والمؤمنين فدعنى فلاضرب عنقه...

نويسنده: حقيقت گوي احاديث اهل سنت تاريخ: شنبه 22 مهر 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب


نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to sunnicloob.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com